به نام یگانه هستی
در تاریکی شب وقتی همراه کوچه های شهر به این سو وآن سو میرفتم وقتی که در ترنم باران سراغ تو را از ستاره ها می گرفتم وقتی که باد با آمدنش بوی لطیف تو را به سوی من می آورد با خودم می گفتم ای کاش آنقدر خوب بودم که چشمانم ارزش دیدنت دستانم لیاقت حس کردنت پاهایم قدرت حرکت در رسیدن به تو زبانم گفتن خوبیهایت لبهایم ارزش بوسیدن دستان پر از مهرت سینه ام ظرفیت آن همه احساست را دارا بود.
اندکی در فکر ماندم و سپس اینگونه خود را گفتم که تکاپو باید و برای رسیدن پرواز باید کرد پس دو بالم را باز و به سوی هدفم پرواز کردم گاه بیگاه خسته از خود می شدم تشنه یک جرعه آب از دست مهدی می شدم.
می نشستم در کناری فکر می کردم من به لحظه میعاد لحظه خوش عشاق
پس بیا آقا دست ما هم گیر
|